اين نوشته، بازخواني رمان ملّت عشق با رويکردي کالبدشکافانه و تحليلي است با درنگ و تأمّل در بافتار محتواييِ اثر، در مي ابيم که همه ي سازه ها و اجزاي اين رمان و شخصيتهايش،بر بنيادِ قطب نماي عشق، ميگردند و مي پويند همچنين با کالبدشکافي ساختار رمان، پي مي بريم که نويسنده در تدوينِ درون مايه و محتواي دو مقدّمه اي که در آغاز آورده؛ از شگردِ سينمايي و عنصرِ شکستِ زمان، بهره گرفته است سخن ديگر، اين که همه ي رخدادها و وقايع و حتّي چينش شخصيت ها در اين رمان، بر بنيادِ ساختارِ دوگانه يا موازي و ريل وار، استوار است يکي، زنجيره ي رخدادهاي وابسته به زندگي امروزي شخصيت إلا و عزيز را نشان مي دهد و دومي، پيوستارِ رويدادهاي تاريخيِ زندگيِ مولوي و شمس را به نمايش مي گذارد اين منطق دوگانه و موازيِ چينش و بيانِ سير داستان، در همه ي بخشها تا فرجامِ رمان امتداد دارد رمانِ ملّت عشق، رمان تاريخي عرفاني است و دو جريانِ همراستا در سفري معنوي و عاشقانه، سير و تواليِ داستان را در بستر دو زمان و د
آخرین جستجو ها